خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: مجموعه مکتوب و صوتی «گنج حکمت» چند سال است که توسط انتشارات معین تولید و منتشر میشود. در این مجموعه گزیده آثار کلاسیک ادبیات فارسی در قالب کتاب و لوح فشرده تولید میشود. تا به حال چندین عنوان از آثار این مجموعه با صدای گویندگانی چون ابوالحسن تهامی، ناصر طهماسب، بهروز رضوی، نصرالله پورجوادی، پرویز بهرام، هوشنگ آزادیور، سیروس ابراهیم زاده و ژرژ پطروسی خوانش شده است.
آن طور که دست اندرکاران این مجموعه آن را معرفی میکنند، «دشواری فراهم آوردن خوانشی صحیح و شایسته از مهمترین آثار ادبی فارسی بر کسی پوشیده نیست و اجرای شایسته شاهکارهای نثر فارسی جز به همت فرهیختهترین صداپیشگان این مرز و بوم میسر نمیشد. استادانی که با حوصله و وسواسی مثال زدنی کوشیدند تا بی آنکه «درست خواندن» را فدای «زیبا خواندن» کنند این متنها را به بهترین شکل ممکن اجرا کنند.»
از میان گویندگانی که تا به حال آثار مجموعه گنج حکمت را خوانده اند، پیش از این با ژرژ پطروسی دوبلور و مدیر دوبلاژ کشور گفتگو کردهایم. (اینجا) پس از پطروسی، فرصتی دست داد تا با سیروس ابراهیمزاده بازیگر پیشکسوت حوزه تئاتر و سینمای کشور گفتگو داشته باشیم. «از غم به شادمانی» نام اثری است که با صدای این بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون در قالب این مجموعه منتشر شده است. این اثر، گزیده کتاب «فرج بعد از شدت» اثر دهستانی مویدی را شامل میشود.
در ادبیات فارسی، تعداد کتابهای مثنوی که در آنها، تعدادی حکایت گرد یک فکر مشترک گردآوری شده اند، بسیار کم است. یکی از قدیمیترین این آثار، کتاب «الفرج بعد الشده» نوشته قاضی محسِّن تنوخی است که حسین بن اسعد دهستانی آن را حدود سالهای ۶۵۱ و ۶۶۰ هجری به فارسی ترجمه کرد و نامش را «فرج بعد از شدت» یا «جامع الحکایات» گذاشت.
«فرج بعد از شدت» گزیده ای از حکایات مختلف مشتمل بر ۱۳ باب است که هر باب آن شامل چند حکایت مفصل است که ارتباط معنوی با موضوع آن باب دارد. موضوع این کتاب احوال کسانی است که به شدت و بلایی مبتلا بوده اند، و آن غم به شادمانی و آن سختی به آسانی بدل شده است. نثر این کتاب، ساده و روان و روی هم رفته خالی از تکلف است.
وقتی برای گفتگو، ابراهیم زاده را مطلع کردیم، خواست تا زمانی برای تمرکز روی موضوع داشته باشد. چرا که معتقد بود کار روی ادبیات کلاسیک فارسی و همچنین گفتگو درباره این آثار، مردم را با میراث ارزشمند خودشان آشنا میکند، بنابراین این مقوله، مقوله ای است که سوالات و پاسخهای ویژه میخواهد و باید به طور عمیق این موضوع را بررسی کرد.
سرانجام گفتگوی مورد نظر با این بازیگر و گوینده پیشکسوت انجام شد که مشروحش را در ادامه میخوانید:
* جناب ابراهیمزاده، شما را با تئاتر و سینما میشناسیم، چه شد که وارد این پروژه شدید؟
بیش از یک دهه از فعالیتهای اولیه هنری ام، به کار مترجمی، کارگردانی و بازیگری رادیو گذشته و تهیهکنندههای مجموعه گنج حکمت با این سوابقام آشنایی کامل داشتند. همین مساله بود که موجب پیشنهاد کار در این زمینه شد.
ادبیات یک رابطه ارگانیک با انسانیت برقرار میکند که میتواند حاوی پند هم باشد. ولی ارزشش هیچ وقت به پند یا پیامیکه میخواهد منتقل کند، نیست. ارزشش به تغییری است که میخواهد در مخاطب و نگاهش به انسانیت ایجاد کند* همیشه در بازیهای تصویری و سینمایی از شما، تاکید خاصی روی بیان و ادای مخرج حروف فارسی دیدهایم. علت دعوت شما به این پروژه همین مساله و توانایی شما در بیان حروف فارسی نبود؟
من در اجراهای تصویری یا تئاتری جدای شخصیتپردازیام، تاکیدی در کلام نداشته ام. بلکه شیوه صحبت کردن من این گونه است. ضمنا در آموزش بنیادین روی صدا و بیان بازیگری، زحمت زیادی کشیده ام. تهیه کنندههای «فرج بعد از شدت» با صدایم و این شرایط آشنایی داشتند. مجموع این عوامل بود که باعث همکاری ام با این پروژه شد.
* پیش از خوانش متن «فرج بعد از شدت» با این اثر آشنایی داشتید؟
بله با متن آشنا بودم. این کتاب از متنهای بسیار ارزشمند کلاسیک فارسی است که نزدیک انقلاب به همت دکتر حاکمیتصحیح و منتشر شد. من متن ۳ جلدی اش را از آن زمان داشتم و با آن آشنا بودم ولی هرگز روی متن، کار نکرده و راجع به این که روزی روخوانی اش کنم، فکر نکرده بودم.
* بهره ای که خودتان از فعالیت در این پروژه بردید چه بود؟
به طور خلاصه اگر بخواهم بگویم، این بود که در باورم به این که «پایان شب سیه سفید است» راسخ تر شدم.
* بهعنوان یک بازیگر پیشکسوت که متون ادبی و نمایشی غرب را خوانده است، در مقام مقایسه، چه عناصر و مفاهیمیرا در ادبیات غرب و ادبیات شرق، برجسته میدانید؟ آیا حکمتهایی که ادبیات کلاسیک ما منتقل میکنند، در ادبیات کلاسیک غرب موجود است؟ و همین طور رابطه معکوس آن؟ آیا این دو مکمل یکدیگرند یا نه، در کل دو فضای جدا و دور از هم هستند؟
این سوال کمیمغلوط به نظرم میآید...
* اجازه بدهید بیشتر توضیح بدهم. منظورم این است که با خواندن ادبیات شرق، میتوان حکمتهای شرقی و روحیه مردمان مشرق زمین را جستجو کرد. در ادبیات غرب هم شرایط به گونه دیگری است. میخواهم بپرسم مولفههای ادبیات شرقی آیا مختص این ادبیات است یا میتوان در آثار غربی هم چنین مولفههایی را جستجو کرد؟
در زمینه متون غیر ایرانی، من با ادبیات نمایشی کلاسیک انگلستان هم آشنایی دارم. ولی به طور کلی این را بگویم که ادبیات هیچ وقت پندنامه نیست. بگذارید جواب شما را این گونه بدهم که ادبیات یک رابطه ارگانیک با انسانیت برقرار میکند که میتواند حاوی پند هم باشد. ولی ارزشش هیچ وقت به پند یا پیامیکه میخواهد منتقل کند، نیست. ارزشش به تغییری است که میخواهد در مخاطب و نگاهش به انسانیت ایجاد کند.
ادبیات فارسی، یا لااقل زبان فارسی و کاربرد ادبیاش، درست خلاف دیگر زبانهای زنده دنیا، برای امروزیها بسیار قابل درک است؛ چه از نظر زبان و چه محتوا. این ادبیات به نظر من، از این زاویه به ادبیاتی مانند ادبیات انگلیسی رجحان داردصورت مساله و سوال شما تا حدودی گمراه کننده است. یعنی این که ما در ادبیات عظیم جهان، تنها هدفمان این باشد که پندی را منتقل کنیم یا چیزی را یاد بگیریم. ادبیات، کلاس درس نیست. محل موعظه و مجلس وعظ نیست و یا هیچ وقت، حرفهایی که در مطب روانکاو میشنوید، نیست. به عقیده من، ادبیات و چه بسا هنر _ اگر بخواهیم وسیع تر صحبت کنیم _ با شما رابطه ای ایجاد میکند که شما را متحول میسازد. یعنی شما را با این نفس تغییر عمده جهان آشنا میکند. میخواستم به این نکته در پایان گفتگو اشاره کنم ولی در این فراز گفتگو میگویم که مطالعه متون گذشته، ما را به این ماهیت تغییر جهان و تغییر شیوههای ارتباط انسانی آگاه میکند که در شرایط زندگی امروز _ به دلیل شتاب و تحولات شتاب زده روزگارمان باعث گیجی و گنگی ما شده _ بگذریم... دیگر این که هنر و ادبیات توان تخیل وسیع را در مخاطب تقویت میکند و گوناگونیهای جهان هستی را بر میشمرد و جایگاه انسان را در چرخه حیات اعتلا میبخشد. جهان همیشه در حال تغییر بوده منتهی نه با این سرعتی که امروز تغییر میکند.
* تفاوت چطور؟ ادبیات کلاسیک فارسی چه تفاوتی با ادبیات کلاسیک دیگر مللی که شما مطالعه کرده اید دارد؟
ادبیات فارسی، یا لااقل زبان فارسی و کاربرد ادبیاش، درست خلاف دیگر زبانهای زنده دنیا، برای امروزیها بسیار قابل درک است؛ چه از نظر زبان و چه محتوا. این ادبیات به نظر من، از این زاویه به ادبیاتی مانند ادبیات انگلیسی رجحان دارد. یعنی در مقام مقایسه، انگلیسی زبانان امروز، زبان انگلیسی دوره شکسپیر را خیلی کم میفهمند در حالی که فارسی زبانان امروز، زبان قابوس نامه را تا اندازه ای متوجه میشوند و در فهمش خیلی دچار مشکل نیستند. در سوالی که مطرح کردید، چنین تاملاتی وارد است و دامنه تحلیل این مبحث به وقت بیشتری نیازمند است.
* شما در جلسه رونمایی از کتاب صوتی «رستم و سهراب» هم حضور داشتید. بد نیست این سوال را مطرح کنم که نظرتان درباره تولید کتابهای صوتی از آثار ادبیات کلاسیک فارسی چیست؟ به نظرتان این آثار در شرایط فعلی ظرفیت نشستن در این قالب و فروش بالا را دارند؟
بله. اعتقاد دارم که پروژههایی که این چنین به ادبیات کلاسیک فارسی میپردازند، موفق هستند. کمااین که درباره گنج حکمت تا جایی که خبر دارم، مسئولانش از فروش عناوین مختلف پروژه راضی اند. تا به حال ۱۲ عنوان از آن منتشر شده است. منظورم این است که این مجموعه خوب فروش میرود و اگر نگوییم سود زیادی دارد، حداقل ضرر نمیدهد.
* باز هم پیشنهاد تولید کتاب صوتی داشته یا دارید؟
بله. اما هر کاری را انجام نمیدهم. حمل بر خودستایی نکنید ولی گزیده متنها و استادانی که آنها را خوانده اند، خودش تشویق کننده بود تا در این کار حضور داشته باشم. از طرفی نظرگاههای ادبی ام هم با دست اندرکاران، به هم نزدیک است. «قابوس نامه» را هم به تازگی ضبط کرده ایم. باید یادآوری کنم که از کار کردن با محمد شریفی و بهزاد میرزائی خیلی راضی هستم.
اما در ادامه این گفتگو مایل ام به نکته ای اشاره کنم که شاید پاسخ سوالات پیشین شما نباشد. این نکته درباره پرداختن به ادبیات کلاسیک و قابل فهم کردنش برای جوانان امروزی است که البته به پروژه گنج حکمت مربوط میشود. من معتقدم که یکی از بحرانهای بزرگ روزگار ما، از شدت تحولات و چرخش دیوانه وار زمین ناشی میشود که انسان فکر میکند انگار دارد تندتر از گذشته به دور خودش میچرخد! معتقدم که طی ۳۰ سال گذشته، به اندازه تمام تاریخ زندگی انسان، تغییر کرده ایم. این تحولات شتابزده باعث شکل گیری مشکل مهمیدر کشور عزیزمان و جهان شده و این مشکل مهم، فاصله بین نسلهاست.
* به نظرتان فاصله نسل امروز با دیروز خیلی زیاد شده است؟
نسل امروز، از آن ارتباطی را که ما با آثار گذشتگان داشتیم، مبراست. به عبارت دیگر نسل امروز، نسبت به گذشته، شهروندان بسیار متفاوتی هستند و در بسیاری از موارد، چیزی درباره گذشتهشان نمیدانند.
در وضعیت فعلی، با شیوه زندگی و اختراعات و اکتشافاتی که جهان به خودش دیده، جوانان نسل امروز آشنایی و مهارت زیادی با این پیشرفتها پیدا کرده و به نظر هم میرسد که این نسل از این مساله بسیار خوشحال است. جوان امروزی اگر بخواهد مثل من، درباره مطلبی تحقیق کند، به هیچ وجه مثل من وقت صرف نمیکند از این کتابخانه به آن کتابخانه برود. زمانی بود که ما میخواستیم به یک کتاب دسترسی پیدا کنیم و ۵ ماه طول میکشید تا به دستمان برسد. در مورد همه آثار هنری چنین است. مثلا وقتی میخواستیم یک فیلم ببینیم. به یاد دارم که پنجاه شصت سال پیش یک کانون فیلم بود که زنده یاد فرخ غفاری با دوستانش آن را اداره میکردند ما که جوان بودیم التماس میکردیم تا بتوانیم یک فیلم هنری تاریخی قابل اعتنا را تماشا کنیم. اما امروز شما میتوانید با یک اینترنت پرسرعت، در روز چند فیلم ماندگار تاریخ سینما را دانلود کرده و داشته باشید. در کل، نسل امروز، خیلی از امکانات روزگار خودش بهره میبرد؛ خیلی بیشتر از ما.
معتقدم که یکی از بحرانهای بزرگ روزگار ما، از شدت تحولات و چرخش دیوانهوار زمین ناشی میشود که انسان فکر میکند انگار دارد تندتر از گذشته به دور خودش میچرخد! این تحولات شتابزده باعث شکلگیری مشکل مهمی در کشور عزیزمان و جهان شده و این مشکل مهم، فاصله بین نسلهاستاز طرف دیگر، یکی از خصوصیات تغییر جهان، به مساله آموزش مربوط میشود. یعنی مساله آموزش کلا تغییر کرده و شکل دیگری پیدا کرده که البته باید هم پیدا کند. در بسیاری از کشورها از این مساله غفلت میشود که آموزش در گذشته چه در زمینه هنر و چه ادبیات و دیگر رشتهها، به این صورت بوده که یک استاد که قرار بوده بحرالعلوم (دریای علم) باشد، مینشسته و دانش خود را که در حقیقت تجربیات و ماندههایی از گذشتگان بوده، به جوانهایی که ذهن خالی و پذیرایی داشتند، منتقل میکرده است. در بهترین نوع، شاگردان نخبه افرادی مانند همین استاد میشدند.
اما امروز اعتبار استاد به حافظه قویاش که بتواند دانش و تجربیات گذشتگان را حفظ باشد و یا گاهی هم از روی جزوه بخواند و تفسیر کند، نیست. میشود همین اطلاعات در اختیار استاد را با چند کلیک به دست آورد. بنابراین امروز استاد کسی است که بتواند در شاگردان توانایی را کشف کرده و خلاقیت را بیدار کند.
در بسیاری از کشورهای متمدن دنیا این اتفاق در حال رخ دادن است و کلاس درس به این معنی نیست که ۵۰ نفر بنشینند و یک نفر حرف بزند. این هم یکی از یافتههای مهم عصر جدید است؛ یعنی ارزش فردیت. یعنی که به تعداد آدمهای دنیا، دنیا وجود دارد و هر آدم برای خود یک دنیاست. بنابراین باید در شیوه آموزش به این مساله توجه داشته باشیم. مثلا از حرفی که من میزنم، یا سخنرانیای که ارائه میکنم، ممکن است دو یا چند نفر، معانی و برداشتهای متفاوتی داشته باشند؛ یا اصلا حرف من را نفهمند و یا مخالفش باشند. این جاست که بحث نقد پیش میآید که یکی از ارکان مدرنیته و زندگی امروزی است.
* مواجهه شما به عنوان یک پیشکسوت و یک نسل قبلی با مساله نقد چگونه بوده است؟
ما سالهای سال، سعدی، شکسپیر، حافظ، مولیر و... را این طور خواندیم و یاد گرفتیم که گویی حرف اینها (زبانم لال) وحی منزل است و بالای حرفشان نمیشود حرف زد. در حالی که آموزههای امروز میگوید خیر، چنین چیزی نیست و اینها باید نقد بشوند! به این ترتیب است که چنین شخصیتهایی از حالت تقدس بیرون میآیند و میتوانیم مفاهیم آثارشان را بهتر و راحت تر جذب کنیم.
* فکر میکنید مواجهه انسان امروز با «نقد» که به تعبیر شما از مولفههای مدرنیته است، چگونه خواهد بود؟
به نظرم من انسان امروز یا جوان امروز که به امروزین بودنش مینازد، در دراز مدت از بی ریشه بودن خود، احساس تنهایی خواهد کرد. این که من چه کسی بودهام و متعلق به کجا بوده ام، یعنی بحران هویت. یعنی من از کجا آمدم، کجا هستم و به کجا خواهم رفت. ما باید این خلا را پر کنیم. به همین دلیل است که در وضعیت امروز جهان، جوانان افسرده زیاد میبینید. من در اروپا و آمریکا به این نکته توجه کردم که جوانان ایرانی که آن جا به دنیا آمده اند و باهوش هم هستند، به شدت نسبت به سرزمین و اجدادشان کنجکاو هستند. برای این که میخواهند همان خلا را پر کنند. گفته اند که زندگی مثل رانندگی میماند یعنی شما در وسیله ای استقرار دارید که میدانید حرکت میکند و ضمن این که به جلو نگاه میکنید، از آینه به عقب هم هوای پشت سر خود را دارید. اگر چنین نکنید، پیشروی شما غیرممکن خواهد بود. این مثال، بسیار عامیانه و ساده ولی گویاست.
به بحث خودمان برگردیم. کاری که در مجموعه گنج حکمت انجام میشود و با وسواس و دقت متون کلاسیک ما را منتشر میکند، به عقیده من میتواند جذابیت زیادی برای جوان ترها ایجاد کند. اما نکته ای وجود دارد که همیشه به گروه سازنده این مجموعه گفته ام و آن تبلیغ کردن راجع به چنین کارهایی است. این گروه میترسند با تبلیغ، ارزش و فاخر بودن چنین کاری کم شود. در صورتی که این طور نیست و باید داراییهای خود را تبلیغ کنیم. ادبیات فارسی از داراییهای ارزشمند ماست. البته درست است که اگر کار خوب باشد، جای خود را بین مردم پیدا میکند اما باید از ابزارهای تبلیغ امروزین هم برای آثارمان استفاده کنیم. این استفاده هم باید هوشمندانه و بدون شتاب باشد. شما به کتاب صوتی «رستم و سهراب» اشاره کردید که با مدیریت آقای ابوالحسن تهامیتولید شد. به نظرم در روز رونمایی این کتاب صوتی، دو نکته مهم با هم مخلوط شده بود و به نظر میآمد که ناهمگون باشند؛ یکی خوانش و هنرمندی آقای تهامیو یاران دوبلور و گوینده اش و دیگری تصحیح ارزشمندی که خانم مهری بهفر روی شاهنامه انجام داده بود. به نظرم این دو مقوله به اصطلاح در دل هم رفته بودند. در صورتی که باید برای هرکدام مراسمیمجزا و مستقل برگزار میشد.
نظر شما